۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

ازدواج مجدد براي زنان مطلقه

دكتر بدرالسادات بهرامي معتقد است آنچه طلاق را به معضلي اجتماعي براي زنان بدل كرده، وجود پديده تجرد ناخواسته دختران است كه ناخودآگاه شانس ازدواج مجدد براي زنان مطلقه را كم كرده و مطلقهها را به زناني بدل ميكند كه تنها داوطلباني براي ايجاد روابط جنسي دارند و نه ازدواج... دكتر بدرالسادات بهرامي، كارشناس مسائل خانواده و داراي دكتراي تخصصي روانشناسي سلامت و مدرس دانشگاه است.

خانم دكتر بهرامي! با توجه به اينكه آمار طلاق در كشور ما، البته با توجه به شرايط گذر از دوران سنتي، هنوز معضل نشده است، چرا خود واقعه طلاق با همين آمار فعلي، بحراني اجتماعي محسوب ميشود؟
طلاق يك بحران اجتماعي است چون عوارضي بهشدت اجتماعي دارد. امروز ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه متاسفانه معضلي بهنام تجرد ناخواسته دختران وجود دارد. يعني دختران بسيار خوبي آماده ازدواج هستند، اما برايشان پسران آماده ازدواجي وجود ندارد. در چنين جامعهاي يقينا آمار بالا و 35 درصدي طلاق و اضافه شدن زنان جوان مطلقه به دختران مجرد، ايجاد بحران ميكند. در گذشتههاي نه چندان دور، مطلقههاي جواني كه فرضا 24 تا 26 سال داشتند، بالاخره بعد از مدتي صبر كردن حتما با مردي 31 يا 32 ساله ازدواج ميكردند كه يك يا دو بچه هم داشت. اما امروز به خاطر پديده تجرد ناخواسته دختران، حتي مردان مطلقه 47- 48 ساله، بهراحتي ميتوانند با دختران مجرد ازدواج كنند و دختران 31 -32 سال بهراحتي داوطلب ازدواج با اين اشخاص هستند. طبعا مردان مطلقه هم ترجيح ميدهند با دختر ازدواج كنند تا زن مطلقهاي كه ممكن است تجربه تلخ شكست قبلي را وارد زندگي بكند. بنابراين مطلقههاي جوان ما متاسفانه جزو آمار زناني ميشوند كه داوطلبان زيادي براي رابطه جنسي دارند، اما هيچ داوطلبي براي ازدواج و تشكيل زندگي ندارند.
زنان مطلقه هم نهايتا چهار تا پنج سال تمام نيازهاي عاطفي و جنسي خود را سركوب كنند اما تا آخر عمر كه قادر به اين سركوب كردن نيستند. از طرف ديگر، امكان ازدواجي هم براي خود نميبينند. در نتيجه اين نيازها از آنان زناني را ميسازد كه متاسفانه در رابطههاي مكرر قرار ميگيرند و معشوقه مردان متأهل ميشوند. به اين ترتيب، زمينه اخلاقي جامعه متزلزل ميشود و خيانت به همسر، پديدهاي ميشود كه بالاترين آمار علت طلاق را بهخود اختصاص ميدهد؛ مسئلهاي كه از زمان بالا رفتن آمار طلاق و پديده تجرد ناخواسته، شايع شد.

پس امكان به انحراف رفتن زنان مطلقه وجود دارد!
در نتيجه عواملي كه گفتم، زنان مطلقه ما جزو كساني شدند كه خيلي كم داوطلبي براي ازدواج دارند اما همواره حتي همكاران آنان نيز داوطلب داشتن رابطه جنسي با آنها هستند. بهطوري كه قريب به اتفاق زنان مطلقه از ترس برملا شدن اين موضوع و اينكه همكاران بدانند آنها مطلقه هستند و بالقوه ميتوانند نيازهاي جنسي همكاران خود را پاسخ دهند، اين مسئله را پنهان ميكنند. چون در صورت برملا شدن، آنقدر اذيتشان ميكنند تا آنها به دعوت همكاران براي داشتن رابطه جنسي پاسخ مثبت دهند. چراكه تا همكاران آن زن ميفهمند كه او مطلقه است، شروع ميكنند به محبت كردن به وي. امروز به محض اينكه زني مطلقه شد، از رييس و كارمند و... همه چشم طمع به او داشته و توقع دارند، زن مطلقه نياز جنسيشان را پاسخ دهد. خُب، زن اگر مشكل خانوادگي يا مالي هم داشته باشد، زمينه كشيده شدن به مفاسد اخلاقي زياد ميشود. البته زنان مطلقه معمولا در ابتدا بهشدت در مقابل اين فشارها مقاومت ميكنند و آسيب هم ميبينند. اما وقتي ميبينند اين يك داستان غيرقابل حل است و ازدواجي هم صورت نميگيرد، كمكم به اين روابط تن ميدهند و معشوقه مردان متاهل ميشوند كه يا همكارشان است و يا همسايه و يا كسي كه در آژانس مسكن برايشان خانه گرفته و... بعد هم اسير دل بستنها و دل كندنهاي متعدد ميشوند.

چه مشكلات ديگري گريبانگير زنان بعد از طلاق ميشود؟
روابط گذشتهشان دستخوش تغيير ميشود. مثلا اگر در گذشته بهراحتي و بدون دغدغه خانه خواهر خود ميرفتند، حالا خواهر بهشدت نگران رفت و آمد خواهر مطلقه جوانش است. چون بالاخره همسر او هم مرد است… نه فقط اقوام، درباره دوستان هم همين اتفاق ميافتد. اقوام زن مطلقه بهشدت از معاشرت با او پرهيز ميكنند و علامت سوالها و رفتارهايي را بروز ميدهند. پس اولين اتفاق تنها شدن و زير نگاههاي معنيدار رفتن است. دومين اتفاق آن است كه اين آدم تنهايي كه قوم و خويش او را كنار گذاشته و در زندگي هم شكست خورده، نيازي طبيعي نيز دارد. اين نياز او را به سمت رابطه ميبرد. رابطه هم ماهيتش ايجاد دلبستگي و عشق است. بعد از يك مدتي كه اهدافي حل و فصل شد، مرد سرد ميشود و حالا زن مطلقه بايد دنبال او بدود. بعد آبروريزي ميشود و زن بايد دل بكند. دل كندن باعث افسردگي ميشود، افسردگي بيمارش ميكند، بايد دارو بخورد و افت كاري يا تحصيلي پيدا ميكند و… اتفاق بد ديگر اين است كه شغل برخي كارمندان طوري است كه بايد متأهل باشند. براي همين اگر در محل كارشان به هر دليلي بفهمند كه اينها مطلقهاند، ممكن است در ماهيت حفظ يا از دست دادن كارشان تأثير بگذارد. همچنين ممكن است آنقدر در محل كار تحت فشار داوطلبان رابطه قرار بگيرد كه خودش از سر كار رفتن منصرف شود. اتفاق بد ديگر اين است كه بعد از طلاق مجبور است به خانه پدرش برگردد و از اين به بعد سايه و نفس كشيدنش هم شماره و ارزيابي ميشود و بايد حساب و كتاب پس دهد. در حاليكه او ديگر آن دختر قديم نيست. يا مجبور است خانهاي مستقل بگيرد. در اين حالت يا درآمد كافي دارد كه فقط مسائل اجتماعي گريبانگيرش ميشود يا مشكلات مالي هم دارد. قبلا تحت تكفل همسر بوده و حالا براي حفظ استقلال و براي اينكه نميخواهد بار شكست را با رفتن به خانه پدر مضاعف كند، با پول مهريه خانهاي اجاره ميكند، اما بهدليل بيكاري و مشكلات مالي مجبور ميشود تن به رابطه دهد. اولين حادثه هم اين است كه در ابتدا به زن مطلقه نميگويند، ميخواهيم با تو رابطه برقرار كنيم. اول او را تحت فشار قرار ميدهند تا بعد خودشان نقش منجي را بازي كنند. يا وقتي از زير فشار بودن خسته شد، تن به خواسته بدهد.
اين اوضاع نابسامان مشكلات اجتماعي زنان بعد از طلاق، چارهاي هم دارد؟
معضل ايجاد شده بر اثر طلاق به چند پديده اجتماعي ديگر مربوط است، مثل همان تجرد ناخواسته و... خود آسيب طلاق را نميتوان حل كرد. حتي آمار طلاق پنج درصد هم باشد، همان مشكلات معاشرت با اقوام و دوستان و... وجود دارد و قابل حل نيست. اما بايد به اين نكته توجه كرد كه انتخاب بين زندگي كردن و طلاق گرفتن، انتخاب بين بد و بدتر است. طلاق خيلي بد است، اما اگر زندگي زن از خيلي بد هم بدتر است، مجبور ميشود طلاق بگيرد. او شبيه آدمي است كه در ساختمان چند طبقهاي است كه دچار آتش سوزي شده. فرد از ترس اينكه ساختمان دچار آتش سوزي شده، پايين ميپرد. درحاليكه معلوم نيست كجا فرود ميآيد و زنده ميماند يا نه! درحالي كه شايد اگر صبر ميكرد بعد از مختصري سوختن دست و پا نجات مييافت. اين است كه بايد گاهي به راهحلهاي ديگر فكر كرد. نكته بعد اين است كه مگر هميشه ميتوانيم از نو زندگيمان را شروع كنيم؟! مگر همه آن نيروها، انگيزهها و موقعيتهاي قبلي را داريم كه بتوانيم زندگي را از نو شروع كنيم؟! واقعيت اين است كه چنين نيست. بايد ديد كدام بد و كدام بدتر است. داستان طلاق داستان خوبي نيست كه بگوييم اين زندگي بد است، طلاق بگيريم خوب ميشود.

به نظر ميرسد با تغيير شرايط اجتماعي و فرهنگي ميتوان اين موضوع بد را تا حدودي امري طبيعي ساخت!
بله اما اگر اين اتفاق بيفتد كه خيلي كار ميبرد. اگر برادر شما بگويد كه ميخواهد با همدانشگاهي خود ازدواج كند كه عاشقش شده، اما قبلا سه سال متأهل بوده چه برخوردي با او ميكنيد؟! به او ميگوييد: «مگر ديوانه شدي؟ مگر دختر قحط آمده؟ اينهمه دختر مجرد، آنوقت تو ميخواهي با مطلقه ازدواج كني؟ اصلا معلوم نيست براي چه طلاق گرفته... شايد عيب از او بوده!» اين ما هستيم كه جامعه را ميسازيم. اينطور نيست كه بگوييم اي زندگي بيا جامعه ما را درست كن. ما مردمان همين سرزمين هستيم. ميگوييم اينهمه دخترهاي مجرد! طلاق پديده ضد اخلاق شده چون با تجرد ناخواسته دختران مواجه هستيم. الان دخترهاي كم سن و سال حتي با مردان 40 ساله ازدواج ميكنند.

علت اين تجرد ناخواسته چيست؟
مشكل آنجايي آغاز ميشود كه پسران به دختران ميگويند اگر عاشقم هستي بايد به من سرويس جنسي بدهي. بعد هم وقتي همه سرويسها بيرون ازدواج ارائه ميشود و ازدواج هم به كاري سخت و هزينهبردار بدل شده است و... وقتي دختري خانه مجردي دوست پسر خود را تميز ميكند، برايش غذا درست ميكند و با آژانس ميفرستند و تازه پسر ميگويد تو خيلي دختر خوبي هستي، اما آشپزي آن يكي بهتر است و نوعي رقابت درست ميكند و مسابقه ميگذارد، چرا پسر ازدواج كند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر